ساختارگرایی در وسیع ترین معنا، عبارت است از شیوه ی جستجوی واقعیت در روابط میان اشیاء؛ (اسکولز،1379: 18) به عبارت دیگر، ساختارگرایی، مطالعه ی دقیق یک اثر و کشف عناصر سازنده ی آن، و دریافت روابط حاکم میان آن عناصر است. این روش در کُل، ما را به کشف چارچوب کلی اثر راهنمایی می نماید. از نظر تری ایگلتون (T.Eagleton) ساختارگرایی روشی تحلیلی است نه ارزیابی کننده؛ همچنین در این روش، معنای آشکار اثر رد می شود تا ژرف ساخت های اثر نمایان شود. (ایگلتون،1383: 132) فردینان دو سوسور (F.de.Saussure) زبانشناسی بود که دیدگاهش در باب زبان، تأثیر زیادی بر ساختارگرایان نهاد. بسیاری از نظریات زیبایی شناسانه ای که ساختارگرایان مطرح نمودند، ریشه در کتاب «درس های زبانشناسی همگانی» وی دارد. او نشان داد که زبان را نباید براساس واحدهای منفرد تشکیل دهنده اش، بلکه باید براساس مناسبات درونی این واحدها با هم بررسی کرد. (احمدی،1385: 325) اندیشه های سوسور ابتدا فرمالیست های روسی (Russian Formalism) را تحت تأثیر قرار داد، هرچند فرمالیست ها ساختارگرا نبودند، امّا در بررسی متون ادبی روشی ساختاری ارائه می کردند. آنها با رها نمودن مصداق به بررسی نشانه ها پرداختند. بعد نویسندگان مکتب زبانشناسی پراگ که از اندیشمندانی چون رومن یاکوبسن (R.Jakobson)، یان موکاروفسکی (J.Mukarovsky) و... تشکیل شده بود، اندیشـه ی فرمالیست ها را پرورش دادند و آن را با دقّت بیشتری در چـــارچـوب نظریات سوسور منظّم ساختند. در حقیقت آنها نماینده ی نوعی انتقال از فرمالیسم به ساختارگرایی می باشند. در نتیجه ی کارِ این مکتب، واژه ی ساختارگرایی با واژه ی نشانه شناسی (Semiology) در می آمیزد. نشانـه شناسی کـه به مطالعه ی منظم نشانه ها می پـردازد، در اصـل همان کاری را انجــام می دهـــد که ســـاختارگرایان در حیطه ی ادبیات انجام می دهند. آنچه در نشانه شناسی اهمیت دارد، تفاوت میان دلالت آشکــــار و ضمنی نشانه هاست. (ایگلتون،1383: 134-139) بابک احمدی معتقد است اگر ساختارگرایی را روش تجزیه و تحلیل متون هنری بدانیم، قدیمی ترین و مهم ترین سند در این زمینه کتاب نظریه ی ادبی ارسطو خواهد بود ولی اگر آن را نظریه ای خاص فرض کنیم، باید پیدایش آن را ابتدای قرن بیستم بدانیم. این شناختِ دیدگاه تاریخی، دستاوردهای ساختارگرایی درباره ی سخن هنری را به دو بخش تقسی