پیکر فرهاد یکی از آثار موفق نویسندۀ مشهور عباس معروفی است که پیکربندی روایت و نحوۀ ترکیب پیرفتهای آن با سایر آثار ادبی متفاوت است. شیوۀ معروفی در رمان پیکر فرهاد، وارد شدن به دنیای نقاشی بوف کور و کنشبخشی به تصویرهای آن است. در این مقاله به تبیین و تحلیل نشانهمعناشناختی رمان پیکر فرهاد پرداختهایم تا نشان دهیم «تصاویر» مکتوب چگونه به کنش درآمدهاند و نظامهای معنایی رمان را ایجاد کردهاند. روایتگر این رمان، زنِ تابلوی نقاشی است. تصویرها در این رمان کلامی شدهاند و بُعد بُوِشی داستان را ایجاد کردهاند. با این بُوِش و تغییرِ حضور و بودن، نقاشی از ابژه بودن خارج میشود و سوژۀ داستانِ خود میشود. او میخواهد سرنوشت و داستان خود را بسازد. «دیدن» یک رابطۀ حسیادراکی است؛ اما در رمان پیکر فرهاد یک نظام شَوِشی ساخته است. این تجربۀ جدید برای ابژههای تصویر است که زیر نگاه سوژه بیننده با نوعی تغییر وضعیّت درونی و عاطفی به کنش درمیآیند و در دنیای سوژه حاضر میشوند. به کنش درآمدن نقاشی و استفاده از این طرح روایی، برای اعتراض به شکل حضور زن در اجتماع است. سوژه نقاشی به جستوجو و تلاش برای یافتن و دیدار معشوق میپردازد تا بتواند وجود و هستی خود را ثابتکند و برای زندگی خود معنا بیابد. این جریان رفتهرفته او را متوجه نقصان حضور و عدمِ وجود بیرونی و واقعی خود میکند و با تردید هستیشناختی به خود مینگرد و وجود خود را انکار میکند تا گفتمان بُوِشی دیگری شکل بگیرد.