پیکر فرهاد یکی از آثار موفق نویسندۀ مشهور عباس معروفی است که پیکربندی روایت و نحوۀ ترکیب پیرفتهای آن با سایر آثار ادبی متفاوت است. شیوۀ معروفی در رمان پیکر فرهاد، واردشدن به دنیای نقاشی بوف کور و کنشبخشی به تصویرهای آن است. در این پژوهش، به تبیین توانش روایی و شیوۀ کنشبخشی نویسنده به این توانش پرداختهایم تا مشخصشود توانش روایی براساس تابلو و تصویرهای نقاشی چگونه به کنش درمیآید و این تصویرهای کلامی بهعنوانِ کانونیگر یا کانونیشده، چگونه در داستان شکلمیگیرد؟ چه ارتباطی میان موضوع کانونیشده با کانونیگر وجوددارد و سبب استفادۀ نویسنده از این شیوۀ پیکربندی چیست و چه معانی ایدئولوژیکی در این شکل خاص از روایت بیانمیشود؟ نویسنده به جای مرد راوی در بوف کور، روایت را از زبان تصویر قلمدان نقلکردهاست تا بتواند صدای زنان را برجستهکند و از دریچۀ چشم زن، به زن و مرد و رابطۀ آنان در موقعیت معاصر نگاهکند. در سنت فرهنگی ما همواره از نگاه مردان به روایت زن پرداختهاند اما در این رمان، زن تابلوی نقاشی، شخصیت- کانونیگر داستان است تا بتواند موقعیت و مسائل زنان را از دریچۀ چشم زن بنگرد. این رمان سعیدارد زن را از شیءشدگی و ابژهبودن دربیاورد و او را فاعل سرنوشت خود کند.