چراغها را من خاموش میکنم، نخستین رمان زویا پیرزاد است که موضوعش تنهایی و درونمایۀ آن ملال و کسالت ناشی از این تنهایی است. این پژوهش به شیوۀ توصیفی– تحلیلی، به بررسی و تحلیل روایت و پیوند آن با درونمایه در رمان چراغها را من خاموش میکنم ،پرداخته است. شهرت و چاپهای پیاپی رمان چراغها را من خاموش میکنم ما را بر آن داشت تا این رمان را از نظر انتخاب و میزان تناسب مواردی همچون راوی، زاویۀ دید، کانونیشدگی، نظم، تداوم و بسامد با درونمایه بررسی کنیم. مقصود اصلی ما تبیین میزان نوآوری نویسنده در بهکارگیری عناصر داستان و تبیین نسبت پیوند روایت و درونمایۀ رمان است. در بحث راوی و زاویۀ دید، بهعلت عدم دراماتیزهشدن متن، راوی، زمان حالِ روایتگری را با زمان کُنش رخدادها میآمیزد. عرضۀ مستقیم اطّلاعات به مخاطب، از نشانههای این آمیختگی است. نویسنده در پرداخت روایت دچار ضعف تألیف شده است. در پرداخت پیرنگِ روایت نیز بهصورت سنّتی عمل کرده و درنهایت، پیرنگی ساده و سرراست ایجاد میکند که نشانی از نگاه نو در آن دیده نمیشود. بررسی نظم، تداوم و بسامد نشان میدهد روایت رمان جزء روایات کلاسیک و سنّتی است. نویسنده نتوانسته است بهسبب انتخاب ضربآهنگ کُند روایت، درونمایۀ رمان را بهصورتی عمیق و هنری بازنمایی کند.