مسئلۀ انسجام در شاهنامۀ فردوسی، مسئلۀ اصلی این پژوهش است. در حقیقت، بهره یابی فردوسی از شیوه های بیان اصیل متناسب با ژانر و درونمایۀ حماسه تا حدی است که گویی تقابل دوگانۀ شعرـ اسطورۀ ساختارگرایان را برهم زده است. این شیوه در یکی از نظریه های وحدت نگر فلسفۀ هنر مدرن، یعنی فلسفۀ هنر بندتو کروچه، در مؤلفه های بنیادینی همچون «این همانیِ شهود ـ بیان»، «جدایی ناپذیری بیان عاری و آراسته» یا اصل «شیوۀ بیان اصیل» و نیز در تعریف وی از «هنر» به عنوان «تجلی مادّه در صورت» نیز به خوبی نمایان است. بنابراین، پژوهش حاضر با تکیه بر مهم ترین مؤلفه های نامبرده در فلسفۀ هنر کروچه، به گونه ای تطبیقی و با رویکردی تحلیلی ـ توصیفی، به تحلیل وحدت هنری در شاهنامۀ فردوسی پرداخته است و به این نتیجه رسیده که شاهنامۀ فردوسی، علاوه بر گونه های مختلف انسجام متنی و ساختاری، از انسجامی هنری و زیباشناختی نیز بهره مند است که آن را در قیاس با دیگر حماسه های منظوم پیش و پس از خود، از بیشترین حدّ سازگاری صورت با معنا (درون مایه) برخوردار کرده است. این سازگاری یا تناسب در شاهنامه، در شیوه های ادبی اغراق، تضاد و نماد (کلان نماد) در حد کلان هنری، به روشنی رخ نموده است.