نظریه ادبی در معنای عام نوعی پیش فرض و در معنای خاص شکلی از معرفت شناسی است که منتقد یا مفسر بر مبنای آن به تبیین و خوانش متن اعم از نشانی گشایی یا برساخت معنا می پردازد. نظریه های ادبی بنا به ماهیت نظریه ها از شمول برخوردار بوده؛ می تواند برای همه متن ها بکار گرفته شود اگرچه توانش تبیین هر یک از آنها در مواجهه با همه متن ها به یک اندازه نیست. یکی از موضوعات مساله ساز در حوزۀ نظریه و نقد ادبی بحث بومی سازی نظریه ادبی است که ذیل«استعارۀ خاستگاه» شکل گرفته است. استعارۀ خاستگاه سعی می کند نظریه را بر اساس خاستگاه جغرافیایی- فرهنگی آن بررسی و داوری کند این رویکرد که به شکل روشمند با مطالعات پسااستعماری رواج یافته است، سعی می کند نظم نشانگانی متن را از منظر جهان معرفتی ای که متن در آن تولید شده یا رواج یافته تبیین کند؛ بر همین اساس در هر تحقیق نگاه و ذوق محلی، سنتی یا خودی مهم فرض می شود. این نوشتار بر مبنای این دو سوال سامان یافته است. اول اینکه استعاره خاستگاه تا چه حد می تواند ملاک نظریه ادبی باشد؟ دوم اینکه تصورها و تلقی های رایج در باب بومی سازی نظریه ادبی در ایران کدام و شرایط امکان آنها چگونه است؟ نتایج نشان می دهد استعارۀ خاستگاه نمی تواند ملاک مناسبی برای ارزشگذاری نظریه ها باشد؛ وقتی نظریه های ادبی با وجود خاستگاه ویژه، می تواند متن هایی مشابه و متعددی را تبیین کند، جنبۀ خصوصی خود را از دست می دهد؛ بر همین اساس دلبستگی به نظریه ها یا انزجار از آنها در میان طرفداران بومی گرایی صرفاً نه بنا خاستگاه بلکه برآمده از شیوۀ معرفتی آنهاست؛ برای مثال نظریه های ساختارگرایی، ساختارشکنی و نوع مکالمه ای با وجود خاستگاه مشابه ولی شیوه های معرفتی متباین برای آنان اعتباری یکسانی ندارند. در باب بومی سازی نظریه ادبی در ایران هم چهار تلقی مفروض است: الف) خوانش متن های فارسی با نظریه های غربی ب) کشف، معرفی و تبیین بوطیقای های ادبی فارسی کلاسیک و معاصر ج) تبیین متن های ادبی با بافت معرفتی فلسفی- کلامی آنها د) برابرخوانی مفاهیم و اصطلاحات بلاغی-روایی با موارد مشابۀ غربی. موارد مذکور عمدتاً حاصل کم خوانی یا زیاد خوانی بر آمده از مواجهه ایدئولوژیک با استعارۀ خاستگاه است.