این کتاب نه مبانی نظری استواری پیش می نهد نه به پیشینه بحث توجه دارد. ظاهرا مبانی نظر وی بر هرمنوتیک و پدیدار شناسی استوار است ولی خود این بحث و نحوه دلالت یابی نویسنده جز در قالب گزاره های پراکنده و اندک مطرح نمی شود حتی نظر گاه نیما هم بر مخاطب مشخص نمی شود. افزون بر اینها به هیچ وجه به پیشینه تحقیق یعنی سخنان پیشینی که سایر محققان درباب نیما گفته اند اشاره نمی شود. نویسنده از یک سو با انباشت گزارش آن هم با استناد به افرادی مثل هگل، هیدگر، ویتگنشتاین، آگامبن و دیگران مدام وانمود می کند که همه چیز را می گوید ولی این استنادهای کمکی به گشودن مساله و ادعا نمی کند. کل کتاب دو فصل دارد دو فصلی که با دو عنوان کلی و گنگ به هیچ وجه ادعای طرح شده را اثبات نمی کند نویسنده با عدم ذکر فهرست تفصیلی راه را برای مغلق گویی و حاشیه روی های زاید می گشاید به طوریکه از اول تا آخر کتاب همه چیز گفته می شود گویی هیچ چیز گفته نشده است. مساله و ادعای نویسنده نه به خوبی مطرح می شود نه اثبات می شود نویسنده غرق در گزارش دهی ست چنان می نماید که نگران اثبات خود است به همین دلیل مدام حاشیه روی می کند حاشیه هایی که ضروری نیست. زبان احساساتی، تند و شعار زده نویسنده سبب شده است که نقدهای وی بیشتر از آنکه صبغه علمی داشته باشد بیشتر به موضع گیری شخصی می ماند.