نویسنده کتاب به صراحت جامعه آماری تحقیق را مشخص نکرده است ولی با توجه به برخی از قراین ضمنی می توان متوجه شد که نویسنده قصد دارد کارکرد ابهام را در خوانش متن های داستانی معاصر جستجو کند. با این وصف، مسأله، ادعا و محدودۀ آن مبهم نمی ماند بلکه مشکل اصلی در خود ادعا نهفته است به عبارتی دیگر پیش از تطبیق ادعا با متن به نگارش در آمده، باید به تناقض نهفته در خود ادعا پرداخت. با دقت در ادعای کتاب، می توان آن را در چند جمله کمینه ای تقلیل داد: -با وجود مرگ مؤلف و تولد خواننده؛ هنوز زمام امور دست نویسندۀ مدرن است منتهی به جای حضور علنی در داستان، در لباس یکی از شخصیت های فرد می رود. - نشانۀ اقتدار نویسنده مدرن به کارگیری عمدی انواع ابهام است که با آن خواننده را به بازی می گیرد چنان وانمود می شود که خواننده کاشف معناست. - اقتدار نویسنده مدرن در قالب وعظ و انتقال یک پیام نیست. در تلقی فوق چند تناقض وجود دارد که ادعای نویسنده را پیش از انطباق آن با متن نقض می کند: اولاً نویسنده کتاب، وقتی که راوی یا شخصیت های داستانی را نماینده مولف- نویسنده فرض می کند تا نویسنده به واسطه آنان اقتدار خود را در متن حفظ کند، به تطور جایگاه سوژه در روایت داستانی توجه نمی کند بدین صورت که در جهان کلاسیک عمدتا راویان جایگاهی همه چیز دان داشته؛ شخصیت های داستانی ابر قهرمان یا قهرمان هستند در داستان های رئالیستی نیز جایگاه قهرمانی با اندکی تغییر حفظ می شود ولی در داستان مدرن راوی- کنشگر از جایگاه قهرمان به مرتبه شخصیت عادی و حتی ضد قهرمان که فردی ضعیف، منفعل و شکست خورده است، تنزا می یابد. در روایت های پسامدرن وضعیت از این هم بدتر است. راوی- کنشگری نامعتمد با انواع خود آگاهی سعی می کند چنان بنماید که همه امور در دست اوست،درحالیکه نه از قدم بعدی داستان به صورت شفاف مطلع است نه وضعیت هستی شناختی خودش برایش شفاف است. افزون بر اینها آنقدر ضعیف است که شخصیت ها در مقابل او شورش می کنند. آن بازی ای که در قالب انواع ابهام از زاویه دید این راویان صادر می شود و در قالب پیرنگ، داستان را به پیش می برد از سر قدرت یا ثبات نیست بل تناقض هستی شناسانه و معرفت شناختی آنان است. فرقست میان کسی که با با اختیار خود می چرخد و افرادی را هم بر زمین می زند با کسی که سرگیجه دارد و از قضا به هنگام سرگیجه به دیگران بر می خورد