یکی از مشهورترین مکتبهای روایت شناسی که در بررسی متون ادبی به کار می رود، ساختارگرایی است. این رویکرد در مقام روشی قاعده مند سعی می کند با تقلیل متن به اجزای سازنده در روساخت و ژرف ساخت و گره زدن آنها به یکدیگر، به نقطه ای مرکزی در متون دست یابد و از این طریق ابهام روایی متون ادبی را بگشاید. رسالت و کارکرد ساختارگرایی حاکی از ان است که روش مذکور فقط برای تفهیم ابهام روایی متون مرکزگراست و از تبیین معنا یا معانی در متون ساختارستیزی چون روایتهای پسامدرن عاجز است. در نوشتار حاضر نشان داده می شود که با ساختارگرایی می توان به تحلیل و تبیین دلالتهای متنی انواع متون ادبی پرداخت. منتهی این شیوه تحلیل، در روایتهای مرکز گریزی مانند روایتهای پسامدرن، علیه خود عمل می کند و به نوعی واسازی دست می زند. به عبارت دیگر اگر منتقد با الگوی ساختارگرایی به تبیین روایتهای پسامدرن بپردازد، نمی تواند به ساختاری تقابلی و قرینه مند و نیز نوعی مرکز در قالب ژرف ساخت دست یابد؛ چراکه چنین تلقی ای با رسالت این دسته از متون تباین دارد. برای اثبات این ادعا کارکرد معکوس الگوی ساختارگرایانه گریماس در مواجهه با روایت پسامدرن کولی کنار آتش نشان داده شده است