آنچه در قالب مبانی یا الگوهای توصیف، تبیین و تحلیل متنهای ادبی وجود دارد، بر آمده از وجوه مشترکی است که محققان پس از مطالعه متنهای ادبی متنوع بدان دست می یابند. سپس این الگوها از یک سو مبنایی برای معرفی متنهای پیش از خود، و از سویی دیگر معیاری برای سنجش متنهایی است که الگوها بر شکل گیری آنها اثر گذاشته است. به رغم تناسبی که میان الگوهای مذکور با متون برسازنده یا برساخته شده آنها به چشم میخورد، این الگوها به هنگام مواجهه با متنهایی با ساختار یا فضای تعاملی متفاوت، نیازمند بازخوانی و بازسازی است. یکی از این موارد الگوهای ارتباط روایی رایج است که به دلیل همسویی با ادبیات کلاسیک تا مدرن و عدم بازخوانی آنها در رویارویی با ادبیات پسامدرن، از تبیین و نمایش روایتهای اخیر عاجز می نمایند. به رغم تنوع مکاتب روایی و الگوهای پیشنهادی آنها، همگی آنها در معرفی جایگاه کارگزاران روایی چه در تعاریف و چه در نمایش بصری آن تعاریف در قالب نمودار، حاوی نوعی مولف محوری و مرزبندی قطعی است. مرزبندی یی که از هرگونه تداخل جهان واقعی و داستانی ممانعت به عمل می آورد. در حالی که اساس ادبیات پسامدرن عدم قطعیت و گرایش به تناقض در قالب التقاط جهانهای واقعی و داستانست. در این نوشتار ضمن معرفی زمینه ها، مبانی و شکلهای الگوهای ارتباط روایی رایج، دلایل نابسندگی آنها در مواجهه با روایتهای پسامدرن در قالب سه نوع جابه جایی در فضای تعاملی آن روایتهاغ یعنی جاب جایی های مولف - راوی، شخصیتهای داستانی و خواننده نشان داده خواهد شد و در نهایت الگویی ارتباطی در قالب نمودار پیشنهاد خواهد گردید که به زعم نگارنده می تواند تعاملی همه روایتهای موجود را به نمایش درآورد.