در خوانش متن درک پارادایم ها، بافت معرفتی و قواعد ژانر به مثابه دلالت های برون متنی ضرورت دارد؛ یعنی اگر پارادایم فهمیده نشود جای گیری سوژه ها فهمیده نمی شود، اگر جای گیری سوژه ها فهمیده نشود درک درستی از ساختار متن هم اتفاق نمی افتد. وقتی ما پارادایم ها را تبیین می کنیم حرکت محوری ترین عنصر کارگزار درون متنی که سوژه ها باشند، ساختار متن را به ما نشان می دهد. وقتی درباره جای گیری سوژه می گوییم یعنی می خواهیم وجه تعامل را بفهمیم؛ یعنی از یک طرف وجوه تعامل و از طرفی دیگر فرم را بفهمیم. البته فرم هم در گرو فهم وجوه تعامل است. درنگ در وجه تعامل باعث می شود که ما دو نگاه فرمالیستی و گفتمانی پیدا کنیم و بحث دیگری در همین تعامل و نگاه گفتمانی اتفاق می افتد؛ یعنی وقتی که پارادایم را متوجه می شویم سراغ جای گیری سوژه ها می رویم و بین کارگزاران متنی تعامل اتفاق می افتد و اینجاست که دیگری برساخته می شود و شکل می گیرد. اگرچه پیشاپیش مؤلف تاریخی و راوی درون متنی دلالت هایی را ایجاد کرده است ولی این خواننده است که باید در این تعامل شرکت کند تا این برساختگی به شکل کامل اتفاق بیوفتد، مانند تلمیحی که شاعر آن را ایجاد می کند ولی اگر این تلمیح نتواند به خاطرات و دانستنی-های خواننده گذر کند، تلمیح به معنای واقعی برساخته نمی شود.