مفروضه اصلی سخنرانی حاضر آن بوده است که مرزنشینان در مناطق مرزی ایران با اختلال در شناسایی و نابرابری در تصدیق مواجه هستند. سیاست های توسعه در مناطق مرزی به گشایش پایدار در زندگی مرزنشیان منجر نشده است و مرزنشینان نوعی ناپایداری اقتصادی و اجتماعی را تجربه می کنند. از شناسه های اختلال در شناسایی، رویکرد مسلط به مناطق مرزی است و با غیاب مرزنشیان در برنامه ریزی و سیاست گذاری در مناطق مرزی مواجه هستیم. نحوه مواجه نهادهای ذی مدخل در مدیریت مناطق مرزی، با ناهمسویی و عدم وحدت رویه مشخص می یابد و در مناطق مرزی با نوعی تداخلی کارکردی در سطح نهادی مواجه هستیم و همین مساله نوعی سردرگمی را در بین مرزنشینان ایجاد کرده وآنها را با نوعی دهنیت ابهام فردا روبرو ساخته است. سیطره دلهره، عدم کنترل بر وضعیت و سردرگمی و احساس فراموش شدگی بر افق ذهنی مرزنشینان از شناسه های اصلی اختلال در شناسایی مرزنشینان به شمار می آید. بر این اساس، دانش بدیهی انگاشته از مرز نیاز به واسازی دارد. نگاهی که مرز را به مقوله جغرافیایی تقلیل و از ابعاد اجتماعی و فرهنگی مرز هویت زدایی می کند و نگاهی که مرز را با قاچاق و خطر و ناامنی و تهدید تعریف می کند نیاز به واسازی دارد، نگاهی که مرز را صرفا به یک مساله اقتصادی فرو می کاهد و راه حل را در بازارچه مرزی و تعاونی مرزنشیان می بیند نیاز به واسازی دارد.بر این اساس، هر نوع اقدام عملی برای بهبود حیات اجتماعی مرزنشینان متضمن واسازی نگاه متعارف به مرز و مرزنشینی می باشد. مساله اساسی آن است که شرایط مرزنشینان علی رغم دشواری انکارناپذیر به یک مساله اجتماعی بدل نشده است و برای پرهیز از رویکردهای فصلی و مقطعی تبدیل نمودن این شرایط به مساله اجتماعی و پی ریزی اقدامات همسو و عملی ساختاری در سطح نظام تدبیر و مراکز دانشگاهی و نهادهای مدنی و با حضور و مشارکت مرزنشنیان ضرورتی انکار پذیر به شمار می آید.