هر داستانی (اعم از سنّتی یا نو) دو طرف دارد: نویسنده و مخاطب. نویسنده داستانی را می آفریند که مخاطبی آن را بشنود یا بخواند. هرچند نقش مخاطب، در تحلیل های داستانی نادیده گرفته منی شود، امّا این نقش در روند آفرینش داستان، با وجود نامحسوسی بسیار پررنگ است؛ زیرا مخاطب است که به نویسنده جهت می دهد تا مسیر داستان را متناسب با ذوق و خواست او تعیین کند. البته این نقش در داستان های سنّتی با نو تفاوت های بسیاری دارد: ما هرچه بیشتر به جهان مدرن پا می گذاریم، مخاطب داستان را فرهیخته تر می بینیم که این فرزانگی در مسیر داستان نویسی تأثیر بسزایی داشته و باعث تنوّع ژانرها و پیچیدگی در عناصر داستان، به ویژه در پیرنگ شده است. سطح توقّعات در مخاطب داستان های سنّتی کاملاً متمایز بود و چنین مخاطبی از داستان توقّع داشت که پاسخی به نیاز درونی اش دهد؛ در رأس این نیازها، نیاز به شگفتی آفرینی بود که انسان سنّتی از هر داستانی (حماسی، دینی، تراژیک، کامیاب یا ناکام و غیره) داشت. آفریننده ی داستان هم در جهت پاسخ به این نیاز، پیرنگ و شخصیّت داستان را چنان می آفرید که پاسخی به این نیاز دهد. این مقاله به بررسی نقش نامحسوس مخاطب در آفرینش داستان های سنّتی می پردازد که نویسنده را به آفرینش داستان هایی کشاند که سرشار از کارها و شخصیّت های شگفت بود. طبعاً با گذشت روزگار، متناسب با دگرگونی جوامع و بافت های اجتماعی، دگرگونی بنیادینی هم در ذوق انسان ها پدید آمد که به همان سان، داستان ها هم در جهت پاسخ به نیاز انسان مدرن دگردیسی یافتند.