واژۀ هنر، با توجّه به ریشه و معناهایش، فضایلی اخلاقی را تمثیل می کرد که در بستر جهان بینی مردشاهی برآمده بودند. این فضایلِ مردانه، مقابل ویژگی هایی ایستادند که در جهان بینی زن شاهی بودند؛ جادوگری یکی از این ویژگی ها بود که همچون یک ضدارزش در تقابل با هنر تعریف می شد. هنر با این بار معنایی، در همۀ ادوار، به عنوان خصلت آزادگان تعریف شد که این تکرارها با توجّه به خاستگاه اش (مهرپرستی)، حکایت از رسوخ جهان بینی مهری می کند که واژه در بستر آن بالیده بود. پهلوان آرمانی با تأسّی از ایزد مهر، می کوشید رفتار این ایزد را بورزد و در درونش نهادینه کند که همین هنجارها به اندرزنامه های دوران اسلامی هم درآمدند. این مقاله به شیوه ای توصیفی-تحلیلی، نخست به دگردیسی های معنایی واژۀ هنر می پردازد؛ سپس با بازخوانی داستان فریدون و ضحّاک، هنر را بازتاب دهندۀ جهان بینی مردشاهی می داند که در تقابل با جادو، به عنوان ویژگی برآمده از جهان بینی زن شاهی خودنمایی می کند.