نگاهی بر جایگاه و اعتبار جهانی آموزش عالی کشور از طرفی و قدمت و قامت مؤسسات دانشگاهی آن از طرف دیگر بویژه در مقایسه با تجارب آموزش عالی دیگر جوامع نشان می دهد که سیاستها، استرتژیهای و رویکردهای توسعه ای در این حوزه از توفیق چندانی برخوردار نبوده و به دستاورد درخوری نه از بعد آموزشی و نه از بعد پژوهشی نینجامیده است. هرچند این ناکارآمدی ریشه در علل و عوامل متعددی دارد که خود ناظر بر پیچیدگی و چندوجهی بودن نظام آموزش عالی است؛ اما در این بین تداوم تمرکز ساختاری در آموزش عالی کشور نه تنها در تباین کامل با مبانی و بسترهای معرفتی مربوط می باشد بلکه سبب شده است تا چابکی، کارآمدی، سرزندگی و قدرت هماوردی علمی و آموزشی از مؤسسات دانشگاهی کشور سلب گردد. این در حالی است که در آستانه ورود به قرن بیست و یکم و شکل گیری و نضج جامعه دانشی (جامعه مبتنی بر دانایی) و یا جامعه اطلاعاتی، ضرورت بازتعریف در روابط میان مؤسسات دانشگاهی و جامعه را بیش از پیش محرز نموده است. از آنجا که چنین چرخشی در تحلیل روابط میان دانشگاهها و جامعه سبب پیدایش و طرح زمینه ها و مقولات نو در مباحث مربوط به مدیریت و سیاستگذاری در آموزش عالی گردیده است؛ در این مقاله تلاش می گردد تا ضمن ارائه تصویری آسیب شناسانه از ساختار متمرکز سیاستگذاری آموزش عالی کشور، امکان طرح رهیافتهای نو و راههای برون رفت از شرایط حاضر را بررسی می نماید.