سکونت را شاید بتوان به عنوان اولین عمل خودآگاه انسان برشمرد که همراه با خود، نیازهای مادی و معنوی او را تحت الشعاع قرار می دهد. نیاز به سرپناه روزگاری در زمره نیازهای طبیعی انسان شناخته می شد اما باگذشت قرون متمادی و یافتن رموزی بسیار از زندگی معنوی انسان، این نیاز به یکی از نیازهای اساسی او مبدل شد و حتی واژه آن دارای مفهومی نوین و تازه گشت. واژه سرپناه معنایی خاص و واجد ارزش یافت: سکونت. ازآنجاکه انسان در دنیای معاصر توأم درگیر با بحران های اجتماعی، اقتصادی، زیست محیطی و فرهنگی است، توجه به عوامل معنا ساز راهی است برای پیوند انسان با محیط پیرامون خود که این پیوند به هر میزان محکم تر باشد ارتباط او با محیط بیشتر و درنتیجه حس تعلق او به مکان نیز بیشتر خواهد بود که این حس تعلق به مکان موجب حس رضایتمندی او از محیط مورداستفاده خود می شود؛ و این حس رضایت انسان را به مسیری هدایت می کند که در جهت پایدار نگاه داشتن محیط پیرامون مورداستفاده خود تلاش بیشتری از خود نشان دهد. جهت دستیابی به این امر استفاده از رویکرد پدیدارشناسی می تواند به عنوان نقش مؤثری در معنا بخشی به محیط های انسان ساخت و جهت دهی به انسان در محیط اطراف خود ایفا کند. پژوهش حاضر به بررسی عوامل و الگوهای افزایش حس رضایتمندی افراد نسبت به فضای مسکونی می پردازد و در این راستا برای جمع آوری اطلاعات از روش کیفی و کمی و همچنین اطلاعات کتابخانه ای و میدانی استفاده شده است. در بخش کمی، با استفاده از پرسشنامه، عوامل مؤثر بر رضایت ساکنان واحدهای مسکونی موردبررسی قرارگرفته است و پس از پرداختن به نظریه های موجود در این زمینه و با رویکردی استنتاجی و با استفاده از شیوه همبستگی، به صورت تحلیلی به آزمون فرضیه می پردازد و نشانگر ارتباط معنادار میان عوامل موردبررسی و رضایت ساکنان در مجتمع های مسکونی است.