پژوهش حاضر برای تأمل انتقادی در امر روزمره میانجی اثر هنری (فیلم سینمایی یه حبه قند) را برگزیده است، با این استدلال که اثر هنری، خود، برساختِ مونتاژمانندی است از تکه پاره ها و عناصری که پیشتر امر روزمره را شکل داده اند. امر روزمره درمقام رشتۀ پیونددهندۀ تمام چیزها، رخدادها و روابطی که آدمی در متن شان حیات فردی/اجتماعی را تجربه می کند همچون امری طبیعی و بدیهی بر حیات ذهنی و هستی عینیِ فرد جلوه گر و مستولی می شود. اثر هنری با برساخت دوباره و دگرگونۀ این روزمرگی درواقع از آن آشنایی زدایی و بداهت زدایی می کند. رویکرد استفاده شده برای تحلیل یه حبه قند نئوفرمالیسم است. نئوفرمالیسم فرض را بر این می نهد که درک تمهیدات، شگردها و عناصر کارکردی اثر فقط در چارچوب پس زمینۀ تاریخی/اجتماعی آن امکان پذیر است و لذا قرابت بسیاری با تحلیل جامعه شناختی دارد. از همین رو، در پژوهش حاضر استنتاج معانی چهارگانۀ (ارجاعی، آشکار، تلویحی، دلالت گر) مدنظر نئوفرمالیست ها از فیلم یه حبه قند با استناد به سه پس زمینۀ «روزمره»، « هنری» و «کاربردی» انجام گرفته است. به بیان دیگر، نخست از طریق تحلیل قواعد فرمیک (کارکرد، شباهت و تکرار، واریاسیون، گسترش، وحدت/عدم وحدت) و اصول ساختار رواییِ (پیرنگ و داستان، سببیت، شخصیت ها، زمان و مکان) یه حبه قند، تحلیلی نئوفرمالیستی از آن ارایه شده و سپس با تکیه بر این تحلیل به مدد مقولات جامعه شناختیِ طرح شده در رویکرد نظری، فیلم به شیوه ای جامعه شناختی تحلیل شده است. نتایج نشان می دهد که این فیلم ایماژی دیالکتیکی از درهم تنیدگی/تقابل امر روزمره و رخداد است و نشان می دهد رخدادی که امر روزمره را منهدم می کند خود درواقع جزء جدایی ناپذیر آن است. مرگ (رخداد) در کُنه امر روزمره لانه کرده است و لذا یه حبه قند که از قدیم الایام انتظار می رفته کام فرد را شیرین کند در این جا به طرزی پارادوکسیکال کام همه را تلخ می نماید. امر روزمره آبستن ضد خویش است،کنش تکراری بالا انداختن یک حبه قند کل فرایند به هم پیوسته زندگی افراد متفاوت را از هم می گسلد. فیلم نشان می دهد که همه چیز از دل زندگی روزمره برمی-خیزد و ورای آن چیزی وجود ندارد. بعد از وقوع رخدادِ مرگ و انهدام «سیر طبیعیِ امور»، دوباره روزمرگی آغاز می شود و خود آن رخداد به تدریج بخشی از امر روزمرۀ جدید را تشکیل می دهد. امر روزمره چید