رمان کولی کنار آتش به ماجراهای زندگی پرفراز و نشیب دختری کولی به نام «آینه» می پردازد که به دلیل عدم رعایت قوانین قبیله از قبیله اخراج گشته و ناگزیر سر از شیراز و تهران در می آورد و در پایان رمان به جنوب بر می گردد. نویسنده ی رمان از شگردها و صناعات روایتی متعددی برای به تصویر کشیدن فراز و فرود زندگی شخصیت اصلی رمان «آینه» بهره می گیرد از جمله شگردهای رئالیستی، رئالیسم جادویی و روایت فراداستان. در نتیجه، رمان به لحاظ پیرنگ، مضامین، شخصیتها ، مکانها و موقعیتها امکان خوانشهای متفاوت را فراهم می آورد ؛ مثلاً می توان رمان مذکور را نوعی رمان عاشقانه، تاریخی و فراداستانی به حساب آورد. اما پژوهش حاضر می کوشد تا نشان دهد که همین چند وجهی بودن رمان و به ویژه تمرکز بر وجه فراداستانی آن، موجب شکل گیری نوعی تناقض و ناهمگونی بین روایت و مضامین رمان می گردد. یا شاید هم نویسنده به نوعی بازی دست زده تا رمان در مرز میان واقعیت و واقعیت جادویی پرسه زند.