گرچه ادبیات و روانشناسی علی الظاهر حوزه های علمی جدای از هم محسوب میگردند، اما با دقت و بررسی بیشتر میتوان به نقاط مشترک زیادی بین آنها دست یافت. در هر دو حوزه ی دانش، انسان، رفتارها و انگیزه هایش مد نظر قرار میگیرد. در ادبیات شخصیت های داستانی در رمان، نمایشنامه و شعر در مرکز موقعیت های داستانی به کنش و واکنش می پردازند و نویسنده آنها را در متن ادبی بازنمایی نموده و ریشه ها ، علل رفتار ها و کنش های خودآگاه و ناخودآگاه آنها را مورد کنکاش قرار میدهد. در روانشناسی هم هدف اصلی مطالعه ی رفتارهای مشاهده پذیر و کنش های ناخودآگاهانه و واکاوی علل و ریشه های آن رفتارهاست. بدین ترتیب این دو حوزه میتوانند خدمات متقابلی به هم ارایه دهند. ادبیات میتواند از پژوهشها و مطالعات نوین انجام شدهدر روانشناسی معاصر مانند نظریه ی نظام های خانواده (FST )، روانشناسی تکاملی ( Evolutionary psychology )، روانشناسی شناختی( Cognitive psychology)، مطالعات خلق و خویی ( Temperament studies) , مطالعات تجربی (Empirical studies ) بهره فراوان ببرد. از طرف دیگر، روانشناسی نیز با عطف توجه بیشتر به متون ادبی مدرن و فرانوگرا یا پسامدرن بینش و شناخت بهتری از مواجهه انسان معاصر با دنیای متغیر و متلون اطراف خود کسب نماید.