مقاله ی حاضر در پی آن است تا به شیوه ای انتقادی آن دسته از آثار متاخر در حوزه ی نقد و نظریه ی ادبی را که به استفاده همزمان از نظریه های روانکاوانه و مارکسیستی در خوانش آثار ادبی و تحلیل عامل نقشپذیر پرداخته اند مورد بررسی قرار دهد. با مراجعه به آثار اصلی در زمینه ی خوانشهایی انتقادی از نظریه های روانکاوانه و مارکسیستی، تحقیق حاضر شیوه ای را کاوش می کند که مراد از آن ارائه نسخه ای تلفیقی از هر دو نظریه است. این مقاله همچنین بر آن خواهد بود چگونگیِ تلاشِ نقد ادبی معاصر را به منظور جامعیت بیشتر خود در ایجاد نظریه ای روانکاوانه مبتنی بر آموزه های مارکسیسمِ ساختارگرا مورد بررسی قرار دهد. بنابراین، بخشِ عمده ی مقاله ی حاضر به خوانش تحلیلی-انتقادی آثار فردریک جیمسون، ارنستو لاکلائو، شانتال موف ، جودیت باتلر و تلاش آنها در ایجاد مدلی تلفیقی از نظریات روانکاوانه و مارکسیستی در مورد سوژه اختصاص دارد؛ همچنین این موضوع که آنان از لحاظ نظری به چه شیوه ای به این مدل واکنش نشان داده اند مورد نقد قرار خواهد گرفت. از این رو، آثار جیمسون در زمینه ی قرابتِ روانکاوی و مارکسیسم، آثار لاکلائو و موفه در تلفیق روانکاوی و مارکسیسم، و همچنین استفاده ی باتلر از مفاهیم مارکسیستی در نظریه ی روانکاوانه اش در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته و به اندیشه ی انتقادی آنها در زمینه ی نظریه های هویت استناد شده است.