پرسش از عاملیت سوژه روانکاوی در رابطه با ساحت نمادین مسئله محوری است که همواره با ابهام و پیچیدگی همراه بوده است. دشواری این مسئله آن گاه برجسته می شود که هدف روانکاوی را به تحلیل امر سیاسی به واسطه امری فردی یا ذهنی تقلیل دهیم، از این منظر خوانش ذات گرایانه و روان شناسانه از یک پدیده سیاسی و اجتماعی محکوم به شکست است. از سوی دیگر اگر از این موضع دفاع کنیم که لکانیسم دارای سیاستی جدی و مهم است با یک تناقض دیگری روبرو خواهیم شد که در آن پرداختن بیش از حد به عملکرد دیگری و ساحت نمادین مواجهه واقعی آن با امر سیاسی در سطحی انتزاعی باقی می ماند و گویی خوانشی محافظهکارانه از سیاست ارائه می شود که رهایی بخش نیست. پرسش محوری پژوهش حاضر این است که نقش روانکاوی لکانی در رابطه با امر سیاسی، بازتولید دیگری و نقش سلطه انکارناپذیر آن است یا لحظه ای رهایی بخش برای عاملیت سوژه؟ روانکاوی را نه به مثابه نوعی ایدئولوژی، بلکه بایستی در برابر آن و برای نقد آن به کار برد. بر این اساس خوانشی دیالکتیکی از امر سیاسی مطرح میشود که برخلاف رویکردهای سنتی و دوگانه گرایانه، سوژه و دیگری را همزمان نفی و حفظ میکند. از این منظر گرچه ردپایی از کنش حذف ناپذیر قدرت در شکلگیری سوبژکتیویته همواره حاضر است، اما فقدان پیشاپیش در دیگری وجود دارد. امر سیاسی لکانی با تبیین ماهیت بیناسوژگانی ناخودآگاه و نزاع همیشگی روان و سیاست و تأکید بر فقدان در سوژه و دیگری رویکردی همیشه در راه است. گرچه چنین رویکردی می تواند بر ناامیدی و عدم تغییر دامن زند، به ویژه از آن جهت که وضعیت هویتهای سیاسی را از قبل متعین و دارای فقدان بداند.