در زمانه کنونی ما گفتمان قدرت و دیگری سازی چنان بر روابط بیناسوبژکتیویته سیطره یافته که به تمام لایه های زندگی اجتماعی، سیاسی، دینی و حتی زیست ساده انسان نفوذ کرده است. سیطره چنین نیرویی چنان گسترده و پیچیده شده که گویی نیروی محرکی جز آن در زندگی انسان معاصر وجود ندارد. به نظر میرسد که در تعریف دیگری و روابط بیناسوبژکتیویته با نوعی آپوریا روبرو هستیم که در آن رابطه سوژه و دیگری کماکان مبهم و پیچیده است. بر پایه این خطوط ضروری است که پژوهشهای جدید با جدیت و اهمیت بیشتری به بررسی مناسبات بیناسوبژکتیویته معاصر و وجوه مختلف مفهوم دیگری در آن بپردازند. سارتر و مرلوپونتی از مهمترین متفکرانی هستند که به تحلیل روابط بیناسوبژکتیویته پرداخته و جایگاه و نقش دیگربودگی را در این روابط برجسته کرده اند. مدعا و یافته اصلی پژوهش حاضر این است که روابط ما با دیگری بر تنشی متعادل میان روابط تأملی و پیشاتأملی، تعارض و تعامل، حفظ فردیت و انحلال مرزهای میان خود-دیگری متکی است. این تنشها پیش از آنکه مفاهیمی برساخت-گرایانه باشند که نیازمند تدبیر و چاره باشند صرفاً جنبههای ذاتی روابط بیناسوبژکتیویته هستند. کنش بیرونی و ساختار جبری نهادها و گفتمان قدرت و نقش ویرانگر آنها در منقادسازی سوژه را نمی توان نادیده گرفت، اما همزمان با عدول از برخی تفاوتهای سوژه و دیگری و تمرکز بر عاملیت و کنشگری سوژه، ضروری است که جهتیابی جریانها و رویدادهای بیناسوبژکتیویته را آمیزه و ملغمهای از این دو رویکرد دانست.