ژیژک در نظرگرفتن فلسفه هگل را همچون اوج سیستمسازی و ایدهآلیسم مطلق که درنهایت تنوع و چندگانگی واقعیت را در ایده و معرفت مطلق منحل میکند، نوعی داوری شتابزده درباب فلسفه او میداند. او بر این باور است که با استفاده از لکان میتوان زنگارهای برداشت مطلقگرایانه را از سر و روی هگل پاک نمود. بر این اساس خوانش ژیژک از سوژه هگلی برخلاف متفکران سلف و معاصر وی در فضای مفاهیم لکانی و در بستر امر واقع رخ میدهد. در این راستا سوژه هگلی چیزی ازپیش- دادهشده و دارای انسجام پیشینی نیست، بلکه همواره مقید به شرایط حادث بیرونی است. هستی سوژه محصول یک نفی تمامعیار انتزاعی است که ساختار اقتدارطلب و تمامیتخواهانه نظم جوهری را به چالش میکشد. دستاویز قرار دادن لکان برای بازخوانی هگل نه به این دلیل است که ژیژک هگل را دربند نوعی فروبستگی معنایی و خودمرجعی ساختاری فرض میکند، بلکه همواره نوعی فقدان مازاد را در فلسفه روح هگل شناسایی میکند که جز با استفاده از مفاهیم روانکاوی لکانی قابل تحلیل نخواهد بود. ژیژک دیالکتیک هگل را از سطح منطق دال که در آن میل از طریق دیگری به بازشناسی دست مییابد و سوژه به صورت سوژه یک دال در نظم نمادین هضم میشود به سطح منطق امر واقعی لکان برمیکشد که در آن دیگری بزرگ کامل، وجود نداشته و همواره به صورت ناقص، خط خورده و نه-همه حول یک فقدان بنیادی ساختار یافته است. به زعم ژیژک در سوژه امری واقعی وجود دارد که غیر ممکن نیست و میلی هست که در چارچوب تولید فانتزی، دال و دیگری بزرگ نمیگنجد و این درست همان نقطهای است که سوژه در آن شکل میگیرد.