چکیده فلسفۀ شوپنهاور، تا آنجا که به جهان به عنوان بازنمود، نحوه شناخت و رابطـۀ میان فاعل شناسا و متعلق شناخت می پردازد، همسو با فلسفۀنظری کانـت و شناخت شناسی اوست.هم رسالۀ دکترای شوپنهاور و هم بخش اول اثر مشهور "جهان به عنوان اراده و بازنمود" او صبغۀ شـناخت شناسـی کـانتی دارنـد.خـود شوپنهاور نیز اذعان کرده است که فلسفه اش مبتنی بر فلسفۀ کانت است. وی در حوزه شناخت شناسی انقلاب کپرنیکی کانت را می پذیرد.هـر چنـد جنبـۀ شناخت شناسی (جهان به عنوان بازنمود) فلـسفۀ او مبتنـی بـر فلـسفۀ کانـت است، اما او از پیروی صرف اندیشۀ کانت اجتناب می کند. یکی گرفتن علیت با ماده، تقلیل مقولات دوازده گانۀف اهمه به یک مقوله، زمان و مکـان و علیت را صور اصل جهت کافی دانستن و... نمونه هـای ابتکـاری وی در برابـر دیـدگاه کانتی هستند. لذا می توان گفت او در صدد گذر از فلسفۀ کانت است. از طرف دیگر، فلسفۀشوپنهاور ایدئالیستی اسـت.وی متعلـق شـناخت را بازنمود وتصور فاعل شناسا میداند.اما جنبۀایدئالیستی فلـسفۀوی تنهـا در ساختار جهان به عنوان بازنمود مطرح است، نه جهان به عنوان اراده.به بیـان دیگر، ایدئالیسم تنها جنبۀبرونذاتی و پدیداری جهان را دربرمـیگیـرد.ایـن نوشتار در صدد است تا جایگاه شناختشناختی و ایدئالیستی فلسفۀشوپنهاور را از دریچۀفلسفۀنظری کانت نشان دهد