تمایز میان آن چه دیگران درباره ما می دانند و درک ما از خویشتن و احساسات عمیق متعاقب آن امری حقیقی است؛ تمایز میان رفتار و ما و تمایز میان موقعیت تعیین ناپذیر اموری که بدان ها می اندیشیم، در افکار و رویاها و در گفت وگوهای خیالی مان با دیگران -و با آن که ما را نمی شناسند- به دلیل بیم و امیدهای مان، یا از ویژگی ها و گذشته خود پوزش می طلبیم، یا از آن ها دفاع می کنیم و در موردشان سخن می گوییم: این تاروپود درهم تنیده خیال با واقعیت برساخته از طبیعت پیرامونی متفاوت است! چگونه تجارب گذرای منحصر به فرد ما با نظام طبیعت همخوانی دارد؛ نظامی که کانون شناخت آدمی را احاطه می کند و آن را در برمی گیرد؟ آدمیان کمابیش از زمانی که آگاهی موجودیت یافت، از مسئله آگاهی آگاه بوده و در هر عصر به زبان روزگار خویش توصیفی از آگاهی به دست داده اند. در عصر طلایی یونان که گذران امور بر دوش بردگان بود، آزادی آگاهی با آزادی شهروندانی برابر بود که با فراغ بال به این سو و آن سو می رفتند. هراکلیتوس آگاهی را فضای بی کرانی نامید که حتی با گذر از همه مسیرهایش، باز هم نمی توان به شناخت آن نائل شد. در هزاره بعد، اوگوستین در میان تپه های پر از غار کارتاژ از «بلندای خیال من» و از «دشت ها و غارها و شکاف های حافظه» در شگفت آمد. در مورد اینکه چگونه ذهن انسان جهان استعارات را درک می کند، سخنرانی شد.