صدرالمتالهین بر این عقیده است که حکمت عملی و اخلاق علم به امکانات و صفاتاست مطلقاً، و آنچه که از این ملکات صادر می شود، و غرض این علم تسلط روح بر بدن و کنترل قوای غریزی و طبیعی، ثمره نهایی آن فنا و ارتباط با مافوق است نه تدبیر مادون؛ و نیز بنیان کمال وجودی و کمال اخلاقی و معنوی انسان بر اصالت وجود، تشکیک وجود و حرکت جوهری استوار است؛ و روح بر مبنای قاعده «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس» بر اثر استکمالات وجودی در مراتب وجود پیش می رود و کمال می یابد تا آنجا قابلیت پذیرش صورت تجردی را پیدا می کند. همچنین او بر این باور است که مفاهیم اخلاقی واقع نما و مطلقند، و بیانگر نوعی ضرورتند که از آن به ضرورت بالقیاس تعبیر می شود، و از دیدگاه او حسن و قبح افعال اخلاقی عقلی است؛ و خیر کمال مطلوبی است که شیء بسوی آن اشتیاق دارد و شر امر نامطلوبی است که شیء از آن می گریزد و مکال آن چیزی است که شیء از نظر ماهیت و اصل حقیقت و نیز از نظر صفت به آن تمام می شود؛ و لذت هر نیروی نفسانی در ادراک چیزی است که با او سازگار است، و رنج آن در ادراک چیزی است که با او در تضاد است؛ و سعادت دو گونه است؛ عقلی و عملی؛ سعادت عقلی در اتحاد نفس با عقل کلی و ارتسام صورت عالم در او، و در تعقل خیر محض و رسیدن به قرب حقتعالی است و سعادت عملی در استعلام و استیلای نفس بر بدن است طوریکه افعال صادره از آن بگونه ای باشد که او را بسوی عدالت و ملکه آن سوق دهد؛ و عدالت نیز هنگامی پدید می آید که نفس انسانی در حد وسط است.