اقبال لاهوری با مراجعۀ به قرآن کریم منابع معرفت را به سه مرحلۀ سیر در آفاق، سیرانفسی و تاریخ تقسیم می کند. به عقیده او ذات الهی نشانه های خود را به طور یکسان در نهاد ما و نیز در عالم بیرون به ما نشان می دهد و بر همین اساس لازم است انسان برای دست یابی به معرفت از هر کدام از این جوانب بهره گیرد. از آنجا که مصادر معرفت- طبیعت ، تاریخ و ریاضت باطن- در منظومه معرفت قرآنی در کنار همدیگرند، تجربۀ عرفانی از دیدگاه اقبال در کنار معرفت عقلانی و نه در تعارض با آن قرار گیرد. این دیدگاه از سویی با فلسفۀ نظری صرف یونانی در تعارض است و از سویی با مراحل شناخت غزالی تفاوت اساسی دارد. به نظر اقبال مجال تجربۀ عرفانی(صوفیانه) همچون وسیله ای برای رسیدن به معرفت، مجالی حقیقی است و از این حیث چیزی از سایر عرصه های تجربه انسانی کم ندارد و نمی توان تنها به این دلیل که از ادراکی حسی نشأت نمی گیرد آن را نادیده گرفت. نویسنده در این مقاله می کوشد اهمیت و خصوصیات تجربۀ عرفانی از دیدگاه اقبال لاهوری را مورد مطالعه قرار دهد و برای نیل به این مقصود از نوشته های در دسترس اقبال و نیز دیوان اشعار فارسی او بهره جسته است.