غزلیات شمس از جمله آثار منظوم ادبیات فارسی است که با شور و حرارت خاصی، حالات و نیازهای عارفانه مطرح شده و شاعر از طریق آن بخصوص با تکیه بر التفات، گفتمان مورد نظر خود را تثبیت کرده است. در این پژوهش با روش توصیفی - تحلیلی و با تکیه بر مطالعات کتابخانهای به بررسی صنعت التفات از منظر نشانهشناختی در غزلیات شمس پرداخته شده است. ضمن اینکه به دلیل حجم بسیار زیاد غزلیات شمس، گزیدۀ آن که توسط محمدرضا شفیعی کدکنی تهیه شده است، ملاک پژوهش قرار گرفت. ضرورت انجام این کار نیز جدا از آن که قابلیتهای متن از طریق دانش نشانهشناختی آشکار میشود، فعّال کردن خوانش جدید و قرائتی تازه از غزلیات شمس از منظر التفات نشانهشناختی است تا نشان دهد که متن، معنا را از طریق سازوکارهایی زیباییشناسانه انتقال میدهد و به این شکل بهتر، خود را در ذهن خواننده تثبیت میکند. نتایج پژوهش را میتوان به دو شکل کمّی و کیفی ذکر کرد. از نظر کمّی میتوان گفت مولوی در سطوح التفاتی به ترتیب از سطح التفاتی سوم و سپس دوم بیشترین بهره را برده است. شاید دلیل این امر، بیش از هر چیزی اندیشۀ وحدت وجودی مولوی باشد که خود را با عناصر طبیعت و اجزای زیست بوم شریک میکرده و گاه از طریق آنها و درونی کردنشان، معبود حقیقی را فراخوانی میکرده است (سطح سوم خوانش) و همچنین شاعر در مقام سوژۀ عاشق، از ابژه در مقام سوژه، میخواسته که نیازهای او را اعم از وصال، درد و رنج و... برطرف کند که این مسأله کاملاً با ماهیّت و ذات غزلیات شمس که متنی عرفانی است، سازگار است. دیگر سطوح التفاتی نیز به شکل طبیعی در غزلیات به کار رفتهاند. از نظر نوع التفات نیز مولوی بیشتر از التفات حقیقی و سپس التفات استعاری بهره برده است. التفات استعاری نیز به دور از پیچیدگی و مغلق گویی بیان شده است. شاید دلیل این امر نیز توجه مولوی بر بُعد معنایی و انتقال مفاهیم باشد که سعی کرده است آن را به دور از پیچیدگی و در پیوند با معشوق حقیقی خود به کار ببرد.